پایگاه خبری تحلیلی خطوط : همزمان با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در سال ۱۹۹۱ و پایان جنگ سرد و شروع دوره نوینی از نظم جهانی، به دلایل مختلف، گمان بر این بود که تاریخ، دیگر نمیتواند شاهد جنگهایی از نوع جنگ ویتنام و افغانستان باشد. برداشتن مرزها و رشد درهم تنیدگی اقتصادی و افزایش وابستگی متقابل اقتصادی میان کشورها، در کنار تلطیف نگاههای ایدئولوژیک، از جمله عواملی بود که در این باره به ذهن تحلیلگران راه پیدا میکرد. این خوشبینی، شاهد مثال تاریخی هم داشت. اروپا، بعد از دو تجربه جنگ جهانی ویرانگر، با ابتکار عمل ۶ کشور بزرگ آن، دست به تاسیس جامعه اقتصادی اروپا زد. این همکاری در گذر زمان قوام بیشتری پیدا کرد و بعد از فروپاشی شوروی سابق، در چارچوب پیمان ماستریخت، در سال ۱۹۹۲، به قالب اتحادیه اروپا درآمد. بانک مرکزی اروپا تاسیس و واحد پول مشترک این اتحادیه، یورو، منتشر شد و با اتکا به قدرت اقتصادی اتحادیه توانست به ارزی پرقدرت در جهان تبدیل شود. این اتحادیه هرچند با تشویق اتحادیه گرایی در مناطق مختلف جهان، با اهداف سازمان تجارت جهانی از جمله منع رفتارهای تبعیضآمیز با کشورها، در تضاد بود، اما از زاویهای دیگر، در راستای این ایده کلی بود که برچیدن مرزها به نفع منافع همه کشورهاست. همین طور، این باور را دامن میزد که با برقراری مناسبات اقتصادی قوی بین اعضا، احساس ناامنی از تجاوز نظامی از بین میرود. طبعا، با همین نیت، اروپا سعی میکرد کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق و سایر کشورهای بلوک شرق سابق را در خود جذب کند. به این صورت، کشورهای لتونی، لیتوانی و استونی از شوروی سابق و کشورهای چک، مجارستان، بلغارستان، رومانی، آلبانی، اسلواکی و اسلوانی جذب شدند. درمورد محور اصلی این بلوک، یعنی روسیه، تلاش شد از طریق ایجاد و افزایش زمینهها برای همکاریهای اقتصادی در حوزههای مختلف، چنین اتفاقی بیفتد. تعریف و پیشبرد پروژه انتقال گاز از روسیه به آلمان و همین طور هزاران میلیارد دلار سرمایهگذاری مشترک خارجی در روسیه، حکم مکانیسم بازدارنده در برابر وقوع جنگ را داشته است. طبیعی است که در داخل اتحادیه اروپا، بر سر مسائلی، میان اعضا اختلافهایی پیش میآمده است. در نمونهای از آن، به دلیل اختلافها، انگلستان از اتحادیه خارج شد. با وجوداین تصور کلی این بود که مکانیسمهای جاری، چنان منافع کشورها را در داخل و خارج اتحادیه، چفت و بست کرده که مانع از بروز جنگی دیگر، دست کم در این محدوده جغرافیایی میشود، اما حمله روسیه به اوکراین، همه محاسبات را به هم ریخت و نشان داد از نقش شخصیت در تاریخ نباید غافل شد. عاملی که در چنین تحلیلهایی معمولا نادیده گرفته میشود. ساختارها و مکانیسمها، روندهایی را پیشرو میگذارند ولی ظهور اتفاقات و تصادفات هم در میان است، چه در سویه مثبت و چه در سویه منفی. اتفاقاتی که بر روندها آثار جدی میگذارند و سرنوشتها را تغییر میدهند و چرخشهای رو به عقبی را موجب میشوند. آیا میشود شخصیت پوتین را با شخصیت گورباچف مقایسه کرد؟ اگر گورباچف یا فردی با ویژگیهای شخصیتی او بر سر کار بود، به احتمال زیاد، چنین جنگی، بر بستر همین مختصات منطقهای و جغرافیایی و تمایل اوکراین به عضویت در ناتو، پیش نمیآمد. عامل دیگر در بروز این جنگ، عدم برخورد جدی اروپا با روسیه هنگام حمله به اوکراین و اشغال جزیره کریمه است. این موجب بروز محاسبات استراتژیک نادرست روسیه شد.
علی دینی ترکمانی تحلیلگر مسائل بینالملل