عشقی پیدا و پیمان با دلواپسی دائمی برای انجام رسالتی که بار سنگین مهر را روی شانههای ستبر حمل میکند.
عبوری ناباورانه از سربالاییهای تاریخ به سختی صعود به قله دماوند در ایام پیری با قدمهایی استوار که خستگی را از آغاز حیات تا مرگ جواب داده اند. مادران ایران.
از کوچ آغازین که زادههای پهلوان را بارها از مرزهای زمین عبور دادند تا به اینک که تن خونین گل آرای خود را به دوش میکشند بدان باورند که وطن همانست که باید بماند هرچند ما نباشیم و آیندگان نیز فرصتی دارند تا بیایند و بروند و ایران در مسیر تاریخی خود از تهاجم دشمنان محفوظ باشد که زادگاه ماست.
مادران ایران در بهشت شمال، در گرمای جنوب، در کویر مرکزی، ... بهشت و جهنم و برزخ را دیده و با آن خو گرفته اند در رنج، به امید گنج، گنجی که نه از اعماق و درون استخوانهای پوسیده شاهان بیرون آید. بل گنجی که قناعت نام دارد در این آشفته بازار اقتصادی تحمیلی که انتخابی به خواسته ندارند و نه اختیاری.
مادران صبور، مادران غیور، مادران بی نظیر تاریخ چند هزار ساله ما در این عالم وانفسا که باورشان پیوندی با خدا دارد آنقدر متفاوتند که مردمان دنیا در صبوری آنها انگشت به دهان دارند.
مادران روستایی و عشایری ما که دستی بر تار و پود فرش، دستی در دوشیدن شیر، دستی در نگهداری فرزندان خردسال بر پشت، دستی بر تهیه خوراک و دیگی که روی آتش درختان بلوط میجوشد و پاهایی رهوار برای عبور از کوهستانها و درههای سخت و جانکاه دارند و بار سنگین زاد و قوت خود و دیگران را بر دوش میکشند چقدر میارزند؟
آیا به اندازه بهای عشقی پایدار در اوج سختیها و نرمی محبتها نرخ گذاری میشوند؟
آیا رواست که از پس سالها رنج و فرسودگی تن در جوانی در صف انتظار پزشکی که تازه از مرخصی فرنگ برگشته تا دوباره پس اندازی فراهم آورد برای گشت و گذاری دیگر فقط مثل یک بیمار عادی دیده شوند و کس نداند که این مادران چه رنجها برده و چه کوهستانها را در پی هم از پیش پای برداشته به زمان کودکی، نوجوانی و جوانی بدفرجام.
مادران ما، مادران شما، مادران آنان که هزاران سال است در زیر خاک خفته اند کدام نشانههایی واضحتر از ایثار آنان را سراغ داریم جز مانایی کشوری که ایرانش میخوانیم به قدمت تاریخ و شهرتی که چشم جهانیان برای دیدن و گشودن راز و رمز آن باز است تا حدقههای چشم مویرگی مجسمههای باز مانده از تمدن بی نظیر کهن ما را دنبال کنند.
مادران ایران شهیدان که اگر چراغی قرمز بر بام سرای آنان نورافشانی میکرد شب هنگام از ستارههای آسمان پرفروغتر و نمایانتر میشدند در گوشههای نزدیک و دور و دورتر این سرزمین، بی منت و بی ادعا فقط در باوری میسوزند و میسازند که نهایت آن به خواست خدا میرسد و همین بس که یاد خدا بالاترین آرامش هاست و هیچ توجه و قدردانی به شرافت و نجابت، حاصل از آن به محک درنمی آید.
مادران ایران که پیوسته در صف خرید مایحتاج کمر خم کرده اند آنقدر عزت نفس دارند که از باور خود دست برندارند و سنگینی این بار امانت را به دوش کشند بی آنکه خستگی شان را با دیگران تقسیم کنند حتی با فرزندان! آیا به مادران خود فکر کرده ایم؟
راستی مادران خود را چقدر میشناسیم؟
به هنگام پیری و ناتوانی چه میزان دیدارشان برایمان مغتنم و لطیف است؟ با کدام حواس جمع بعضی از ما، مادرانمان را به خانه سالمندان میفرستیم؟ سهم ما برای جبران زحمات شبانه روزی آنان چقدر است؟ آیا ادای دین کرده ایم؟
چه خوب بود اگر مادران ایران سهمی از خزانه دولت میداشتند به هنگام پیری تا بعضی از آنان دستشان به سوی فرزندان ناتوان و قدرناشناس دراز نشود.
سهم مادران که فرزندانشان در نگهداری این آب و خاک و فرهنگ و تمدن و دین از جان مایه گذاشته اند، چه اندازه است؟
اگر طبق باور اسلامی میخواستند از شوهرانشان حق شیر، خانه داری و بسیار کارهای دیگر که وظیفهای در انجام آن نداشته اند بگیرند حال چه میزان پس انداز میداشتند؟
مادران ایران نه آنکه تقاضایی برای انجام امورات بیش از وظیفه نداشته اند بلکه جسم و جان و روح خود را خالصانه برای زندگی فرزندان و دیگرانی که از دسترنج آنها بهره برده اند صرف کرده اند.
بدانیم که اگر مادری توانمند و یا ناتوان در کوچه و خیابان دیدیم ایران ماست ایرانی که آنان برای ما به یادگار گذاشته اند.