جای مردان و زنان شعر و شاعری بنام و شاعران دغدغهمند آنروز، بخصوص شاعر «دوست را زیر باران باید برد»، امروز، که جایشان را شعارهای پر از خالی مردان و زنان شعارزده! و سیاستپیشه پر کردهاند، واقعا خالی است! نمی دانم سپهر حاکم بر روزگار سهراب، سراینده شعر «جای مردان سیاست بنشانید درخت که هوا تازه شود» آنروز چگونه بود. آیا سپهری و مردم زمانهاش نیز بمانند شهروندان امروز از مردان سیاست به خاطر اقتصاد رنجور و ناتوان دلزده شده بودند که سهراب زبانحال آنان را با این شعر ماندگار، تاریخی کرده است؟ یا نه، در باغ احساس تنهایی خویش خوشی زیر دلش زده بوده و خواسته با سرودن شعری طنزآمیز سیاسیون را بنوازد؟ و یا دهها سوال دیگر...
هر چه باشد اکنون حس و حالی که با خواندن این سروده سهراب بر سپهر دل ماها حاکم میشود و از احساسی که به آدمی دست میدهد، میتوان حدس زد که سهراب و سهرابه های آنروز نیز یحتمل در هوای شبیه حس و حال امروز ما نفس میکشیدهاند، یا شاید در شرایطی بدتر و یا حتی میتوان گفت شاید نمیتوانستهاند نفس بکشند که توصیه به نشاندن درخت به امید تولید اکسیژن و تنفس راحت میکردند! البته تنها سهراب با این شعرش سر نوازش سیاسیون را نداشته بلکه در ادوار مختلف شاعران بیباکی بودند که نه تنها به دوخته شدن لبهایشان بسنده نکردند که حتی به قیمت از دست دادن جانشان بر سیاسیون شوریدند تا زبانحال مردم زمانه خود باشند. بله، چرخ گردون از این بازیچهها بسیار دارد....
جای مردان سیاست بنشانید
درخت که هوا تازه شود
به خدا ایمان آرید
به خدایی که به ما بیلچه داد
تا بکاریم نهال آلو
صندلی داد که رویش بنشینیم
و به آواز قمر گوش دهیم
به خدایی که سماور را
از عدم تا لب ایوان آورد
و به پیچک فرمود:
نرده را زیبا کن!