آزاده خزایی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خطوط، جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا (۶ربیعالاول ۶۰۴) در بلخ یا وخش به دنیا آمد. او ازمشهورترین شاعران ایرانیتبار پارسیگوی است. وی در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشد. بیشتر اشعار مولوی با زبان فارسی به رشته نگارش درآمده است. پنجاه بیت از مجموعه سرودههای وی به زبانهای ترکی و چند بیت نیز به زبان یونانیای که در قونیه رواج داشته به رشته نظم کشیده شده است.
یکی از جاذبههای شهر قونیه در ترکیه مربوط به بزرگداشت مولانا است که هر ساله در روزهای ۱۶ الی ۲۶ آذر در این شهر برگزار میشود و علاقمندان به مولانا گرد هم میآیند. مراسم بزرگداشت مولانا در قونیه به مدت ۱۰ روز برگزار میشود و یکی از جذابترین مناظر جهان را با هدف نشان دادن پیام وی که عشق و ایمان واقعی بشر به معبود جهان هستی است، فراهم میآورد. هر سال در ماه دسامبر در سالگرد مرگ مولانا، هزاران زائر به شهر قونیه سرازیر میشوند. در مراسمی معروف به سماع، پیروان مذهبی مولانا هر شب در برنامه رقصی شرکت میکنند که در آن با لباسهای بلند سفید و دامن دار به سرعت حرکت میکنند و دور خود میچرخند.
افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند
همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این
که شد آن گنج زیر خاک دفین
سخن گفتن راجع به مولانا بسیار مشکل است، چرا که او، چون دریایی متلاطم است. در عصری که مولوی میزیست با توجه به حکومتهای مسلط بر ایران، غزنوی ها، سلجوقیان و مغولها شاهد اجتماع ازهمگسیخته هستیم. اطلاعاتی که درباره زندگی او داریم نسبت به بقیه بزرگان بسیار روشنتر است. در آن دوران نخبگانی، چون مولانا تقریباً از کارساز بودن خرد ناامید شده بودند، بنابراین سخن از عشق به میان میآوردند؛ این، از یک طرف نجات بخش محسوب میشود از طرفی مسکن. مانند سفینه فضایی که ما را به فضایی ناشناخته میبرد. به گفته بزرگان ادب، مثنوی و غزلیات هردو منظومههایی فضایی اند. در این منظومهها سخن از وحدت وجود به میان میآید، دستاویزی که انسانها بتوانند وحدت را در میان جامعه بشری ایجاد کنند، یگانگی انسانها برای آن است که مولوی بیشتر از هرکسی در دنیا این یگانگی انسانی را بر آورده است و اصرار ورزیده که این افتراقها و جداییها میان اقوام و تحت عناوین مختلف از بین برود، موضوعاتی که همچنان ذهن بشر را مشغول ساخته است. اشعار مولانا آمیختهای از شیدایی و فرزانگی است. در آن دوران جامعه به سمتی حرکت کرده که عقل امتحان بدی پس داده، یعنی عقل در خدمت زورمندان بوده، در خدمت کسانی که میخواستند، زیردستان را پایمال کنند، بنابراین مولانا عقلی که عقل معاش شناخته میشود، یعنی دائماً به دنبال پول دویدن و دنبال نفس بودن و نقشههای کاسبکارانه طرح کردن را طرد میکند، اما عقل کل و عقل متعالی را ستایش میکند.
"وطن" برای مولانا معنایی باطنی یا قدسی دارد؛ او وطن را جایگاه و مکانی خارجی نمیداند، بلکه "لامکانی که در او نور خداست".
از این دیدگاه، وطن منزل ازلی یا خاستگاه لاهوتی نوع بشر است که آدمی از آن جدا افتاده است؛ با این رویکرد عرفانی است که مولانا مهر و دلبستگی به این دنیای ناپایدار یا عالم فانی را نکوهش میکند.
سر ز کفن بر زن و ما را بگو
کز وطن خویش چرا میروی؟
نی غلطم، عاریه بود این وطن
سوی وطنگاه بقا میروی
مولانا را نمیتوان به مکان و زمان محدود کرد. او متعلق به تمام زمانها و مکان هاست.